نه از همونا،اما شبیه ش

صدای بیرحمانه ساعت شروع به بلند و بلندتر شدن میکنه.با خودم فکر میکنم کار من از اون ساعت بیرحمانه تره،همچین ساعتی رو نباید بچسبونی به گوش ت.

هفت صبحه،همه جا تو سکوت مطلق و دلپذیری فرو رفته.

هفته و نیم صبحه،ساعت رو خاموش میکنم.خودمو لا به لای پتو گم و گور میکنم و بعد چند دقیقه خودم رو از آغوش تخت بیرون میکشم.

سکوت رو با صدایی که از هندزفری خارج میشه تو گوشام پر میکنم.صبحونه و ناهارم رو از الان آماده میکنم.

   هشت صبحه،کلاس ها دونه به دونه شروع میشن. و..تموم میشن.

آه هنوزم کلی تکلیف تحویل نداده و کار انجام نشده هست.

حوالی یازده صبحه،ریاضی تموم شده و همه آروم آروم در حال آفلاین شدنن.

نوتیف کانال پروروشی صدا میکنه.اهمیت نمیدم،حتما بازم یه مشت چرت و پرته.

اما خب اینبار،دوتا عکس بود.

 افتخار آفرینان دبیرستان فلان تبریک بابت رتبه های کسب شده در مسابقات فرهنگی هنری،قرآنی،پرسش مهر و خوارزمی مایه مباهات و سرافرازی همه دانش آموزان،کارکنان،دبیران و اولیای مدرسه میباشد.

عکس خودم رو تو ردیف اول بنر بزرگی که چاپ کردن میبینم؛رتبه اول؟ من؟ رتبه اول چه رشته ای اصلا؟*

اوه،داستان کوتاه.

*ولی من کی چیزی نوشتم یا تحویل دادم؟

با نیروی ناخودآگاهی از اتاق میرم پیش مامانم و با یه لبخند مضحک که نمیدونم از کجام نشات میگیره عکس رو نشونش میدم.

مامان خوشحال میشه و گوشی رو ازم میگیره و عکس رو استوری میکنه-که اصلا این اتفاق رو دوست ندارم-.

گوشی رو ازش میگیرم و بر میگردم به اتاق.

پنجره رو باز میکنم و به پشت خودم رو پرت میکنم رو تخت.هرچند هوای به شدت سردی از بیرون میاد ولی حداقل باید یه چیزی حس کنم.

با تاسف دوباره غرق فکر میشم.

خب من الان باید خوشحال باشم،رتبه اول یکی از رشته های جشنواره نمیدونم‌چی چی رو آوردم.

اما نیستم.چرا..ذوق کردم ولی بلد نبودم ذوقم رو نگاه دارم،ذوقم فرار کرد و رفت.

یه وقت هایی جدا میترسم.نکنه دیگه هیچ وقت خوشحال نشم؟

نکنه دیگه هیچ وقت هیچ چیزی حس نکنم؟

 

  • ۱۳
  • نظرات [ ۱۹ ]
    • آیســـ ــان
    • سه شنبه ۲۷ مهر ۰۰

    #5

    اون از مرموز بودن خوشش میومد ۱۷:۰۰

    ناخن هاش انقدر جویده شده بودن که چیزی به اسم "ناخن" روی نوک انگشت

    هاش باقی نمونده بود.

    گردالی های کبود زیر چشم هاش نشون میداد با خواب نسبتی نداره.

    لباس هاش چروک بود،همین کافی بود که بگی اون تنها ترین آدم اینجاست.

    با این حال چشم های کشیده و لب های قشنگی داشت.

    لب هاش بسته بودن،حتی هوس نمیکردی که برای حرف زدن بازشون کنه،اون غنچه صورتی بسته قشنگ تر بود.

    چشم هاش،دوتا سیاهچاله عمیق.میشد تا ابد تو سیاهی اون تیله های براقش غرق شد.

  • ۱۹
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • آیســـ ــان
    • چهارشنبه ۱۴ مهر ۰۰

    ایگو #1

    سلام بر همه ی شما عزیزان!D:

    خوبین‌؟ خوشین؟ 

    اهم..داشتیم با چند تن از بازماندگان راجب اینکه بزهس کم حرف شدن صحبت میکردیم.

    نگار پیشنهاد داد که یه چالشی راه بندازیم که دوباره بیشتر پست بزاریم و خصوصا باهم حرف بزنیم.

    گرچه جا داره از همین جا،تشکرات فراوان خودم از میخک بابت چالش شیب بعمل بیارم.و گفتم اطلاع بدم هنوز هم تو ادامه چالش ش شرکت میکنم و شرکت خواهم کرد.^-^

    پست های بیانی ها رو خوندم و دیدم که چقدر...همه ما..گم‌شدیم!

    برای هرکس متفاوته..یکی تو خودش گم شده،یکی تو احساساتش غرق شده یکی هم تو مشکلاتش.

    حس کردم خیلی وقته یادمون رفته چه کسی هستیم،مگه نه؟

  • ۳۲
  • نظرات [ ۴۰ ]
    • آیســـ ــان
    • پنجشنبه ۸ مهر ۰۰

    Fade to this dark blue?

    گفته بودم عاشق این سبک آهنگ های قدیمی ام؟ یه جور دیگه عاشقانه ان.

    عشق رو وصف میکنن.تشبیه میکنن.

    یه جا عاشق میخواد به ماه بره.یه جا با دیدن یه فیلم عاشق شده.

    یه جا وسط رقصیدن و چرخیدن عاشق شده.

    و وقتی میخونه،از معشوقه خودش میخواد که اون کار رو براش تکرار کنه.

  • ۱۶
  • نظرات [ ۳۴ ]
    • آیســـ ــان
    • چهارشنبه ۷ مهر ۰۰

    #4

    فکر نمیکردم انقدر سر نوشتنش تنبلی کنم و خب نشد.اما تلاشم رو میکنم.چرا که الان تو وبلاگم میگردم دلم میخواد نوشته هایی که نشون بدن اون موقع چه حالی داشتم رو پیدا میکردم ک میخوندمشون و خب نیستن یا ننوشتم یا پاکشون کردم:")

    از اونجایی که امروز داره تموم میشه دیگه آپدیتش نخواهم کرد*-*

  • ۱۱
    • آیســـ ــان
    • سه شنبه ۶ مهر ۰۰

    #3

       امروز دوم مدرسه رو شروع کردیم،تموم شد.خوب بود.اگر معلم ادبیات رو فاکتور بگیریم به معنای واقعی کلمه ریاضی و علوم شیرین بود:دی.

    از اونجایی که دیدم تو طول این روزانه نویسی ها قطعا قرار ادیت های زیادی از

    ترک های بی تی اس بزنم،گفتم امروز رو یه تنوع بدمD:

    و این آهنگ ته یون:>>>

    از اونجایی که خیلی زیادن و لیریک ها هنوز ارزش اینجا بودن رو دارن،یه قسمتش رو میزارم برای فردا.

    قسمت هایی که بیشتر باهاش همذات پنداری میکردم رو آماده کردم*-*:

  • ۱۱
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • آیســـ ــان
    • يكشنبه ۴ مهر ۰۰

    #2

    امروز یکم دیر منتشرش کردم،درگیر کارهای متعدد بودم"-"

    اگه نمیدونین این پست چیه به پست قبلی برین یا از قسمت طبقه بندی موضوعات،"#روزانه"پیداش کنین*چشمک.

    و ادیت لیریک(!) امروز،خداوندا..داشتم تو آهنگام میگشتم.چشمم به بلو اند گری افتاد.بی رودروایسی دوستش نداشتم زیاد، تو پلی لیستم خاک میخورد.امروز که دوباره گوش کردمش دیدم نه..الان موده پس الان دوستش دارم.

  • ۱۰
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • آیســـ ــان
    • شنبه ۳ مهر ۰۰

    #1

    یه بخش جدیدی تاسیس کردم تو دسته بندی موضوعات-هرچند بقیه موضوع هام کاملا چارچوب غلطی دارن- تصمیم گرفتم هرچقدر هم سخت و زننده،روزانه نویسی کنم.یجورایی همون چالش "شکستن یخ بیان" میخک،فقط دنباله دار تر.

    از اونجایی که قوانین چالش خیلی راحته،تصمیم گرفتم این وسطا چندتا ادیت لیریکی(!) بگنجونم.

    اگر همه چیز مهیا بوددد،شب تمام اتفاقات امروزم رو یادداشت میکنم،به همین خوشمزگی:دی

    Song details:Epiphany-Jin of BTS

  • ۲۳
  • نظرات [ ۲۵ ]
    • آیســـ ــان
    • جمعه ۲ مهر ۰۰

    #0

    سلاممم! 

    اومدم که خیلی راحت چند کلمه حرف بزنم و نرم.بشینین همین گوشه روی این بالشت های چهارخونه و گل گلی،براتون شیرکاکائو گرم میارم.و راستی! قرار نیست چیز خاصی بگم یا راز پنهانی رو فاش کنم،پس اگه علاقه ای ندارین نیازی به خوندنش نیست.اینم یه هشدار نیست که بگم "این از اون پست غمگیناست" پوف،نه بابا اینطوریا نیست،

    از اونجایی که نمیخوام رشته کلام از دستم در بره بند به بند مینویسم.بدون هیچ ویرایش و کوفت و زهرمار دیگه ای.

       

  • ۱۴
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • آیســـ ــان
    • چهارشنبه ۳۱ شهریور ۰۰

    کازابلانکا

    ولی من عاشق اینم که بعد یه مدت طولانی دوباره گوش میدمش، و از نت اول تا آخرین زمزمه، لبخند ملیحی صورتم رو پر میکنه

    • آیســـ ــان
    • دوشنبه ۲۲ شهریور ۰۰
    قسم به حقارت واژه و شکوه سکوت...
    که گاهی شرح حال آدمی؛
    ممکن نیست...
    _فاطمه حیدری
    آخرین نظرات