•من جدی جدی با روزانه نویسی جنگ دارم.این روز ها انقدر ساکت و سکوتم که اگر بخوام اینجا از خودم بنویسم حس بدی بهم دست میده.(:/)

•این مسئله انقدر پیچیده و نامفهوم شد که آخرش نتونستم بفهمم که اضطراب دارم یا نه.

•دیدید سال نو شد؟من باز جا موندم.ولی امسال آمادگیم بیشتر بود.

•گرچه اگرم آماده نشدیم مشکلی نداره.عید خودمون چشه؟

•و من کسی هستم که میتونه هرکاری که ازش انتظار ندارید رو مرتکب بشه.

•دریم کچر>>>>> چرا من یکم روند گوش دادن بهشون رو سریع تر نکردم؟

•میشه بگم از اول این هفته تا الان انقدری استرس کشیدم که هنوز قلبم درد می کنه.گاد.

•تپش قلب<<<<<<<<<<

•بالاخره باز رفتم مدرسه.انقدر تو جای دیگه سیر می کردم که وقت نشد میون اون همه آدم سکته کنم.

•البته،تا وقتی سرم با ریاضی گرم باشه دیگه هیچ مشکلی ندارم.

•اگه انقدر خجالتی،بی عرضه،بی ذوق نبودم و همچنین اگر مشکل کرونا نبود؛انقدر سر کلاس بغلش می کردم که خودش خسته شه.معلمون رو میگم.

•صبح ها باید با سرویس برم.تو ماشین دو نفریم.من و یکی از همکلاسی های احتمالیم.که قطعا دوستم نیست.

•خیلی لذت بخشه که موقع برگشتن تنهام.مامان میگه چون مسیر طولانیه؛یکی رو پیدا کنم که مسیر هامون یکی باشه موقع برگشتن.ولی من تنهایی قدم زدن رو ترجیح می دم.

•وقتی میخوام یک چیزی رو فراموش کنم،تمام کوچه و پس کوچه های شهر هماهنگ میشن که برام یادآوری کنن.

•جالب اینجاست که علائم و اسم هایی که میتونن یادآور اون چیز باشن خیلی ناشناخته و غیر معقولن.

•ولی کافیه من برم بیرون تا رو در و دیوار و تابلو همه مغازه ها این اسم ها نوشته شده باشه.

•هر دقیقه یک قدم بیشتر به مشاوره نزدیک می شم.می دونم که تهش مجبورم انجامش بدم.

•متفاوت بودن که همیشه به معنی بهترین بودن نیست.مثل این پست بی محتوا،ولی متفاوت!.

•تنها جایی که من شروع به تعامل کردم بلاگ بود که اونم به رحمت خدای متعال کم و کمتر شد و رفت پی کارش‌.شکر خدا.

•چالش ایگو رو یادتونه؟یه چیز جدید یاد گرفتم.باید بهش اضافه کنم.

•فهمیدم که آدم ها این جوری نیستن که وقتی حالت خوب نیست،بزاریشون تو صندوقچه و انتظار داشتی باشی وقتی بیرون میاریشون همون جوری مونده باشن.

•اتفاقا،وقتی یه مدتی نباشی.آدم ها جوری که انگار اصلا نبودی و یا هیچ‌ وقت مهم نبودی بیخیالت میشن.و تازه،آدمای جدیدی پیدا میکنن و جایگزین تو میکنن.

•این‌ رو دو بار تجربه کردم.تفاوتی به دنیای مجازی یا واقعی نداره.چون تو هردو تجربه ش کردم.

•فقط؛پیش از این،من فکر‌می کردم بقیه هم من رو به اندازه خودم دوست دارن،و وقتی نباشم،جایگزینم‌ نمیکنن.

•آخ سحر؛آخ سحر.دوست صمیمیت هر روز بغل دستی منه.

•جدا این آدم برای تو قشنگ تره؟

•وای وای وای وای از girl in red..

•عنوان از یکی از آهنگ های قشنگشه.قطعا لیریکش لیریک مورد علاقه منه.

بزارید اینجا هم بنویسم:

I reach for me 

But I'm not there.

It's so lonely

But who cares?.

It's fine

It's okayyy

I'll die anyway..

•یه چک لیست آماده کردم و امیدوارم انتهای سال ۲۰۲۲؛در خوشبینانه ترین حالت،همش رو خط زده باشم.

•آیلین برام یه ویفر گذاشته بود؛و روش کاغد چسبونده بود و با دست خط کلاس اولی گونه ش،روش نوشته بود:"آیسان دوست دارم" 

•تازه به قول خودش کلی اِلمان های جی هوپی هم روش کشیده بود.مثل لبخند و گل و اینا.

•دلم نیومد بخورمش،شکلات رو با خودم بردم و برگردوندم.این برنامه روزهای بعدی هم هست.

•حس می کنم دوباره برگشتم تو حالت قبل.چون دیگه حرف زیادی برای انتقال دادن ندارم.

•بقیه هی تلاش میکنن که من حرف بزنم؛ولی من قفل کردم چفت و بست مغزمو براشون بستم‌.اونم از قصد.بهرحال.

•به نظرم بد نباشه وقتی از یک جا رد میشیم یه سری به کسی که شاید برامون مهم بوده بزنیم.۵۰ درصد خوشحال میشه‌.

•نصف بچه ها با ناخن های قد چنگال مجبور شدن بمونن تو حیاط و من نمیدونستم به حال این ناخن های تا ریشه جویده شده خودم بخندم یا گریه کنم.

•وقتی مجبور شدم دست هام رو برای بازررسی باز کنم و جلوشون بگیرم خجالت کشیدم.

•از اینکه دست هام رو نشون بدم خجل میشم.

•شاید بشه گفت حس بدی میگیرم.معمولا هم دست هام رو قایم میکنم.

•آیلین همش سعی میکنه برام دوست پیدا کنه.و واکنش من خندیدن تا بی نهایته.

•بس که کیوته این بشر.

•اها الان یادم افتاد.

•تو این مدت برای بار دوم به کرونا مبتلا شدم.و دور از هر مبالغه ای،واقعا له شدم*اشک.

•آخ که چقدر آرزو کردم بجای درد کشیدن میمردم"-".

•خلاصه.هفته های نیمه نا آرومی داشتم.بزار بگیم تلاطم.

•تصمیم گرفتم برم خونه مامان بزرگم بمونم.نزدیکن..سه تا خونه فاصله ست.

•البته تو این مدت فقط یه بار رفتم؛و دو هفته ست که نرفتم.

•ولیکن بعد از تموم شدن این چند هفته.و بازیابی خودم باز میرم و از صبح تا شب که بابا بیاد دنبالم میمونم(#چه دختر خوبی)

•تو کوله ام با خودم دزیره میبرم.شب ها که تکالیفم تموم میشه میخونم.

•البته قرار بود بخونم.چون دوباره باز از فضاش فاصله گرفتم.

•ایمان آوردم اون دوست های صمیمی محشر و بی نظیر که sleep over یا یه همچین چیزی،میرن خونه همدیگه،و شب هارو پیش هم میمونن و زیر نور ستاره ها چادر میزنن؛همش برای فیلم های تینجریه.

•لاقل برای زندگی من که نبود.

•وارد مرحله گزاف گویی می شویم.

•من واقعا از عربی بیزارم.بیزار.

•وقتی اینجا نمی نویسم و از خودم اثرات ماندگار به جا نمیزارم.حس میکنم هویتم گم‌میشه.و دیگه کسی دوستم نداره.

•اصلا وقتی خودم رو گم میکنم هم حس میکنم هیچ کس دوستم نداره.

•یه جمله ای خونده بودم که الان معنیش رو بهتر درک میکنم:

_It's hard to forget someone;

Who gave you too much to remember.

•موهام بلند شدن و گردنم رو میپوشونن.وقتی فرفری میشن و خوشگل حالت میگیرن حس این الهه های یونانی رو دارم نسبت به خودم.

•شاید فکر کنید من خیلی به بچه ها علاقه دارم؛ولی خیر؛در تموم دنیا یک بچه یک الی دو ساله هست که تمام عشق من رو از آنِ خودش کرده،اونم دختر خاله موفرفریمه.گاد..بچه باهوش(میدونم تعریف دقیق و درستی نیست اما بهرحال) دیده بودین؟قلبم..

•یه سوال بپرسم؟اگه عزیز ترین آدم زندگیتون،که اسمش رو ایکس میزاریم؛گذاشت و رفت.بعد شما فهمدیدن که ایکس حالش رو به راه نیست و میدونین که فقط شما میتونین بهترش کنین،چیکار میکنین؟ساکت میمونین یا هرچی تو گذشته بوده رو فراموش میکنین؟

•برای آخریش همین رو از دیروز تعریف میکنم.

•نشسته بودیم که صدای آلارم گوشی پخش شد.مامان پرسید این آلارم برای چیه.و من لبخند زدم و گفتم؛چتد هفته پیش،روز چپ دست ها میفتاد جمعه؛منم تنظیم‌ کرده بودم که به سحر تبریک بگم.از اون موقع یادم رفته غیر فعالش کنم.بعدش هم آروم تر گفتم؛"من برای اینجور موقع ها حواسم بهش بود ولی اون خیلی راحت فکر کرد که من دوست بی اهمیتی هستم..اونم چون نفهمید من واقعا از تلفنی حرف زدن میترسم.نه اینکه نخوام باهاش حرف بزنم.."

اون تموم شد.

ساعت ۱۲:۰۰ یه آلارم دیگه.این دفعه با صدای یکی از آهنگای آلبوم جدید بیلی.

دوباره میپرسن این برای چیه.این دفعه نمیدونم لبخند زدم،سرمو پایین انداختم یا فرار کردم..ولی یادمه ایگنورش کردم و گفتم؛"این تا چند هفته پیش بهم یادآوری میکرد که یه پیامی رو بفرستم.خاموشش کنین."