{حتما پلی بشه!!}

 

اصلا مهم نیست که این جوری شد..اصلا مهم نیست که باهام حرف نمی زنی ...اصلا مهم نیست که نمی خوای دیگه کنارم باشی..اصلا مهم نیست که هر وقت می خوام دزدکی دوباره چشماتو ببینم بهم اخم می کنی..اصلا مهم نیست که تو جمع برای همه قهقهه می زنی ولی با دیدن من انگار یه زخم خورده ی هزار ساله ای..اصلا مهم نیست که از دیدن خنده هات هم محرومم کردی..اصلا حرفایی که بهم گفتی مهم نیست..اصلا مهم نیست بهم گفتی فراموشم کن..اصلا مهم نیست زدی زیر همه ی قولامون...اصلا مهم نیست که حالم رو نمی پرسی..به درک که نگرانم نیستی!اصلا برام مهم نیست...

اصلا مهم نیست که می گی حالت خوب می شه..این تویی که یکی رو داری که بجای من حالتو خوب می کنه..! خوب کردن حال! دلداری دادن..همدردی های لعنتی و دروغین..!کاری که همیشه برات می کردم و  اصلا مهم نیست تو حتی نمی فهمیدی چقدر دلم نگرانته.. اصلا مهم نیست که چقدر از من بهتره..اصلا مهم نیست که گفتی دیگه بهم زنگ نزن..اصلا مهم نیست که جلوی همه گوشیمو گرفتی شمارتو پاک کردی تا به همه نشون بدی که این دختر ضعیف لعنتیو پرت کردی کنار آشغال دونی دلت...اصلا مهم نیست بدون من چقدر حالت خوبه..اصلا مهم نیست که من بعدت چقدر شکستم..اصلا مهم نیست هنوز شبا بهت فکر می کنم و تصور می کنم که کاش همه ی این ها خواب بود...اصلا مهم نیست که هر صبح با باز کردن چشمام می دوم سمت گوشیم تا مبادا تو پشیمون شده باشی...مبادا پیام داده باشی..مبادا یه موقع گفته باشی..من هنوز دوست دارم..و من خواب بوده باشم...اصلا مهم نیست که همش خیاله....!

اصلا مهم نیست چقدر حالم بده....حداقل برای تو که مهم نیست..... اصلا مهم نیست که هنوز نگرانتم اصلا مهم نیست که هر لحظه به این فکر می کنم الان کجایی.....الان داری به کی لبخند می زنی الان به چشمای کی زل زدی اصلا مهم نیست که دل کیو داری می بری.....

 

اصلا مهم نیست که تک تک اینا برام مهمن..!

 

ولی الان اصلا مهم نیست ..می خوام همه ی خاطراتو بسوزونم..ساعت شیش صبحه..هه...جلوی شومینه..یه عکس از تو هست.. به همراه همه ی خاطراتت می سوزن..و من نشستم و شعله هارو تماشا می کنم..ساعت شیش صبح اینجا یه روح متلاشی شده هست که تو این چند وقت شعله های آتیش رنگی ترین رنگیه که تو این روزای خاکستری و سیاهش دیده.. یه روح متلاشی شده که تلخ لبخند می زنه....و اصلا مهم نیستی براش.....اصلا..همه ی وعده های که بهم دادی بی معنی ان الان..دیگه هر رد و نشونی از تو منو شکنجه می کنه....ای کاش بلد بودی اون خنده های لعنتیتو از ذهنم پاک کنی ..چطور اونا رو بسوزونم؟ ....اصلا مهم نیست..از زندگی بریدم...همه ی زخم هایی که ازت خوردمو پنهان کردم..از زندگیم برو بیرون...برو بیرون..از ذهنم..... از دل لعنتی بیچارم که باور نمی کنه تو می تونستی انقدر نامرد باشی هم برو بیرون..می فهمی؟از زندگیم برو بیرون..برو بیرون و پشت سرت درم ببند..می دونی هر وقت آرزو کردم که از دستت ندم ستاره ها با آرامش سقوط می کردن...همش بخاطر من بوده..... دیگه نمی تونم که تو رو از دستت ندم..فقط دارم روحمو بیشتر آزار می دم..تو دیگه مال من نیستی..با اون خنده هاتم دل لعنتیم یجوری کنار میاد..همه جا شعله ور شده...انتقام گرفتن دلچسبه وقتی می بینم من این طرف شومینه با لبخند تلخم و بغضی که هر لحظه بیشتر می خواد بشکنه نشستم و عکس های تو روبه روم دارن التماس می کنن که نجاتشون بدم..اصلا مهم نیست.هر چی بود سوخت..تموم شد...ا