شاید باورت نشه ولی کل پست های تبریک و هرچی پیام تبریک تولد که بود رو زیر و رو کردم و در آخر فهمیدم در نوشتن پست تبریک تولد یا حتی تبریک گفتن تولد هیچ استعدادی ندارم!.
از چی بگم؟از نشستن زیر نور ماه و نوشیدنی و کازابلانکا..
یا از قهقه خنده و مسخره بازی و رمز و رموز ها..
از اینکه بین هزاران کتاب با دیدن دو جلدی دزیره میون جمعیت میخکوب میشم..
یا از اینکه با شنیدن فوجیان منفجر؟
از بیداری ها تا پاسی از شب و تغییر مودمون به حال و هوای شاعرانه و غمگین بگم..
یا از لنگ ظهر هایی که با چارتا حرف ساده انقدر میخندیدیم که قاطی میکردیم..؟
راستش زیاد فکر کردم؛دیدم چی قشنگ تر از اینکه این پست رو مثل یه آلبوم خاطرات کنم!؟
آلبومی تاریخ متولد شدنش این بود:11 فروردین 1400/تولد ونسان ونگوگ.
میشه شمرد چند بار جمله "Duŕïnģ!! fĥýmē " تکرار شده؟
یا حتی "*éçēňþiņ *fťĵ9m " ؟
شاید این ها جملات نجومی ای نباشن ولی یاد آوری شون از اون لبخند های گنده رو لب هامون میسازه:)