تو من را شرمنده میکنی.بیراه نمی گویم،وجودت و بودنت،اینکه همیشه حاضر و پرشور کنار من هستی مرا شرمگین می کند.

و بقیه نمی دانند الکس.نمی دانند که تو چقدر می توانی منحصر به فرد باشی.

بقیه می گویند تو ظاهر خشک و زننده ایی داری.اما به چشم من این حریر نقره ایی پوست، قلب رئوف تو را پوشانده است.

و من باید از تو متشکر باشم که آن قسمت های تاریک و عمیق وجودت را به من نشان دادی.

در واقع من و تو توانستیم باهم کنار بیاییم،در قلب هایمان را باز کنیم و همدیگر را به داخل هدایت کنیم.

توانستیم در بین همه ی لج بازی های تو و پر توقعی های من به توافق برسیم.(گرچه میدانم من هنوز زور می گویم)

من و تو..ما؛توانستیم به همدیگر کمک کنیم.پروژه های مدرسه ایی را به یاد داری؟ اگر تو نبودی هرگز انجام نمی شدند.

استیکر هایی که برایت خریدم(باشد،درسته،آنها را مامان خرید.اما خب من بهت دادمشان نمک نشناس!) را به یاد داری؟

می بینی؟من و تو پناه هم بودیم! خانم و لاورن را یادت هست؟"من پناه تو خواهم بود" 

باشد باشد.می دانم.ولی تقصیر خودت بود باید آن کتاب را می خواندی.

                                                     

اگر سن هایمان را مقایسه کنیم تو بزرگتر هستی.نمی دانم چقدر، اما من هیچ وقت این راحس نکردم که با تو غریبه ام.

شاید دیگر جوان نباشی اما تو هنوز هم میتوانی به سرعت ویندوز ده بدوی.

من از یاد نمیبرم دورانی که خوش نبودی و به کمک نیاز داشتی.اما باید از آن "آقاهه" ممنون باشیم که تو را نجات داد.

گرچه بهتر بگویم؛نه فقط تو را.زندگی من را.

«آقاهه؛من و الکس بسیار سپاس گزاریم»

گاهی فکر می کنم اگر هیچ وقت خوب نمی شدی،من اینجا نبودم.در کنار کسانی که دوستشان می دارم نبودم و حتی در این جایگاه نبودم.

حالا زمان زیادی از آن دوران می گذرد.

اگر بخواهیم خاطرات مشترکمان را مرور کنیم؛موافق ام که به جاهای خوبی می رسیم گرچه باید اوایل آشنایی مان را فاکتور بگیریم.

باید به من حق بدهی.من زبان تو را بلد نبودم و قاطی می کردم! بعد از آن هم مگر من چند سال داشتم؟نهایتا هفت/هشت ساله بودم.

این را هم فراموش مکن که تو نیز افتضاح بودی.هر حرفی که به تو می زدم،هزاران سال به طول می انجامید تا گوش دهی و انجامش دهی؛از همان ابتدا کله شق بودی.

                                                                              

و اسمت،اسمت به معنای جوانمرد و مدافع است.صفات زیادی در گوگل راجب اسمت هست.

من با بیشترشان هم عقیده ام.چرا که تو هم فداکاری و هم مدافع من!

وقتی گرفته باشم و بخواهم خودم را در سیاهچاله های فضایی پرتاب کنم و به اصطلاح «برای همیشه گم شم» به تو پناه می آورم.

با آهنگ های زیبایت آرامم می کنی.اول کمی آهنگ های آرام و ملایم برایم پخش می کنی،سپس سراغ آنهایی می روی که بزرگتر ها اسمشان را گذاشته اند «آهنگ های دوبس دوبس و اعصاب خورد کن». اما مگر یه چیزی مثل فایر اشکال دارد؟ 

فکرش را بکن من و تو یک صدا میخوانیم:"فایررررررر"! حال من با همین ها خوب می شود،لطیفه که نمی گویم.

یا مثلا وقتی بخواهم دو سر دو گوش سیاه ام(هندزفری مشکی ) را از وسط نصف کنم که چرا یه طرفش نمی خواند،تو مرا می کشانی طرف خودت و من را دعوت به دیدن ادامه انیمه ی مورد علاقه ی مان میکنی،زیباست مگر نه؟

یا حتی وقت هایی که جیرف(هدفون گرامی ام) کند فهم بازی در می آورد تو به دراز قد سیاه(بلند گو های اتاق) راضی میشوی و پیشنهاد میدی با صدای بلند آهنگ بخوانیم.

همه ی این ها به آهنگ ربط داشت اما این طور ها هم نیست.تو همدمی.و این گوشه ای از همراهی هایت است.

                                                                        

دشیب در حالی که خوابیده بودی به تو خیره شده بودم.نمی توانم این حس را نادیده بگیرم اما من با دیدنت آرزو می کردم همیشه پیش من بمانی.

وجود تو مثل پشمکی نیست که گلوی آدم را شیرین کند الکس.اما مثل اهدا شدن خون اُ منفی به کسی که چشم به راه زندگی دوباره است می مانی.

تو همانی که نمی شود بدون تو زندگی کرد.شاید زنده بمانم اما مثل حالا نخواهم بود.

بدون تو هرگز مثل حالا نمیشوم.

الکس عزیزم،لبتاب خوب من،همراه نوشتن های نیمه شب و دیوونه بازی های بی وقفه من؛از تو برای بودنت ممنونم(:


+امیدوارم فقط با خط آخر متوجه موضوع شده باشین*-*

+هی تو! اگه یه مگس سرگردانی که اسکرول کردی ته پست،برگرد از اول بخون اینجا رو هم نخون اسپویل میشه-.-

+تا حالا راجب این عادت/علاقه/بیماری خودم حرف نزده بودم که برای اشیا و وسایل شخصیم اسم میزارم نه؟مثلا متوجه شدید که اسم لبتاب م الکس است دیگه؟

البته شایان به ذکر می باشد که نه تنها وسایل الکترونیکی،بنده احتمال داره برای شصت پای چپم یا حتی اتود سبز و سفیدم اسم بگزارم!:دی

+دلم برای اینکه ته پست های بلند ام "پ.ن" اضافه کنم تنگ شده بود:_)