_دینگ؛خاموش شد.

دینگ؛خاموش شد.

دینگ؛خاموش شد.

دینگ؛خاموش شد.

دینگ؛خاموش شد.

دینگ؛خاموش شد.

دینگ؛خاموش شد.

دینگ؛خاموش شد.

دینگ؛خاموش شد.

دینگ؛خاموش شد.

دینگ؛خاموش شد.

دینگ؛خاموش شد.

دینگ؛خاموش شد.

دینگ! اینم خاموش شد.

+«چیکار میکنی؟»

_«من کاری نمیکنم.نگاه کن،آسمون پر تاریکیه.»

+«خب میتونی منتظر صبح باشی تا روشنایی جاشو بگیره.»

_«نچ.روشنایی نمیاد،همه ستاره ها خاموش شدن،مگه نمیبینی؟»

+«چرا.اما یه ستاره هنوز مونده.»

_«چه فرقی داره که خورشید صبح ها رو روشن کنه؟مهم شب بود؛که حالا تاریک تر از همیشه است»

+«تو که میدونی ستاره ها تا ابد عمر نمیکنن.»

_«من اینو نمیدونم که ستاره های جدیدو کی میبینم»

_«تو میتونی منتظر خورشید و گرماش باشی؛من همین جا میمونم تا ستاره ها باز روشن شن»


با وجود این،بهتره بدونین همیشه یه نفر،دو نفر،یا چندین نفر منتظر ستاره ی روشن شمان.

پس ستاره هاتونو روشن کنین،اعضای بیان.

  • شاید تو قفس بلاک نوشتن حبس شدین.
  • شاید تو دریای کمال گرایی نوشته غرق شدین.
  • شاید تو طوفان بی حسی گم شدین.

ولی این رو بدونین از وقتی که عضوی از بیان شدین،شما با بقیه تفاوت پیدا کردید.

مهم نیست استعداد چیزی رو دارین یا نه؛مهم اینه که قدرت و شهامت این رو داشتید که بنویسید.

پس بنویسین،شما نویسنده این،believe me!

از وقتی تصمیم گرفتین بنویسین شما نویسنده شدین!

فرقی نمیکنه چطور مینویسن؛تو دنیای نوشتن چیزی به اسم «خوب» و «بد» برای شما وجود نداره.

پس ستاره های مرده رو زنده کنین.این تموم کاریه که از دست هر کدوم شما برمیاد.

با تشکر؛دو صفحه از مادر عروس.