چون هر وقت بهت نیاز داشتم نبودی...

هر وقت به حرف زدن باهات ؛به شنیدن صدات ؛ به لمس دست هات احتیاج داشتم نبودی..

چون هر وقت زخم خوردم مرهمم نبودی..

چون هر وقت به اشک ریختن تنها شدم لبخند بعد از بغضم نبودی...

چون هر وقت درمونده بهت پناه آوردم سرپناهم نشدی..

چون در تمام مدت تو فقط یک خیال بودی..!

خیالی که نباید انقدر بهش پر و بال پرواز می دادم..

که این جوری باله هاش مثل خنجر رگه به رگه دیواره ی قلبم رو زخم بزنه..

نباید ها..مثل تیر در ذهن آشفتم پرواز می کنند و احساس و منطقم را زیر سوال می برند..!

نمی تونم جلوی تیر رها شده را بگیرم..نمی تونم نباید هایی که نباید برایت انجام می دادم را پس بگیرم..

اجازه میدم تیر ها ذهنم را هم مورد هدف قرار بگیرند..

اجازه میدم که به خاطر تو برای چندین و چند بار دیگر نابود شوم..خرد شوم و بشکنم..

ولی با تمام این ها در عجبم که من هنوز ناشیانه دوستت دارم..