میدونی چرا میگم آدما عجیب ان؟ یا حتی میدونی چرا میگم خودم عجیبم؟

 

اینطوریه که با هر آدمی آشنا میشم،کمی باهاش حرف میزنم. و برای همه ما یه مدل آدمایی هستن که از معاشرت باهاشون لذت میبریم مگه نه؟

خب وقتی با اینطور آدما حرف میزنم و کم کم میفهمم که آره! من از لحنش خوشم میاد،از حرف زدنش،از کارهاش،اخلاقش.آره من دوستش دارم.دقیقا از اون تایپ آدماییه که میتونن خوشحالم کنن.از اون مدل آدمایی که برای هرکدوم از ما ملاک مختلف و چارچوب مختلفی وجود داره تا دسته بندیشون کنیم.

خب؟تا اینجا اوکی؟آندراستند؟.

                      

و بعد یه دوره نسبتا کوتاه که دیگه میشه گفت می شناسمشون،شروع میکنم به دوست شدن.میتونه هرکسی باشه،همکلاسیم،اعضای خانواده یا هرچی.

و بعد یه کنفراس خبری تشکیل میدم.کجا؟ درون خودم.

با خودم میشینم و راست و ریس میکنم. با خودم اندازه میگرم که چقدر دوستش دارم؟

بعد دو حالت داره.اگه نتیجه خیلی قابل قبول نباشه که دیگه به رابطه ادامه نمیدم،یا تمومش میکنم یا کم ش میکنم.

اما اگر نتایج مثبتی دستگیرم بشه.اینجوریه که اوکی تو دوستش داری.

بعد کم کم سعی میکنم باهاش صمیمی تر بشم.سعی میکنم رنگ خودش رو بگیرم.(این خیلی جای تامل داره)

به علایق و سلایقش توجه کنم و براش خواسته های عاطفی،روحیش رو -در حد توانم- فراهم کنم.

اگه حالش بد باشه صددرصد سعی میکنم تنهاش نزارم و کلی چیزای دیگه.

و خلاصه که آره اینجوری.

                  

حتی گاهی به خاطر اهمیت دادن به بقیه از برنامه های مهم زندگیم خط خوردم و میشه گفت به صورت نصف نصف؛سر نصفشون حرص خوردم که چنین کله شق بازی ای درآوردم برای یه آدم ناچیز.

و برای نصف دیگه هیچ وقت پشیمون نشدم.

خب حالا با پنجاه درصد آدم کار داریم.اون پنجاه درصد که ارزششون بیشتره.

میشه گفت از اون پنجاه درصد،بیست درصد برای منافع و اهداف مدرسه کنارمن.پس موند سی درصد.

حالا اگه بخوایم از لحاظ سنی تجزیه کنیم،ده درصد رو میزاریم کنار چون اون ده درصد معلم و کادر مدرسه و... هستن.

میمونه بیست درصد دوست؟خب حالا پنج درصد رو هم میزاریم کنار،چون اونا آدمایین که حتما یکم باهاشون رودروایسی هم دارم.

میونه پونزده درصد انسان در رده سنی من.حالا هشت درصد کم کنین چون با این هشت درصد اصلا در مواقع سخت زندگی،برای حرف زدن راحت نیستم.درسته دوست هام ان اما باهاشون راحت نیستم.

موند هفت درصد.حالا میخوام از این هفت درصد دو درصد رو هم کم کنین چون اینا آدمایی ان که آخرش قراره یه ضربه محکم بهت بزنن:_)

مونده پنج درصد! نخیر تموم نشده!.حالا میخوام از این پنج درصد چهار درصد کم کنین.چرا؟

چون این چهار درصد دسته ای ان که گاه و بی گاه بهشون آسیب میزنم و باعث شکستن دلشون میشم.

حدود دو درصدشون دیگه برنمیگردن.دو درصد دیگه هم اگه برگردن دیگه رابطه مون مثل قبل نمیشه.

چقدر موند؟باریکلا! یه درصد. میخوام بیست و پنچ صدم هم از این یه درصد کم کنین.این بیست و پنج صدم اونایی ان که دوست هامن ولی حوصله مو ندارن.

حالا بیست و پنج صدم دیگه هم کم کنین،اینا آدمایی ان که دوستن ولی همیشه جز ضرر و مشقت هیچی ندارن.موقعی هم که بهشون نیاز داری هستن اما کافی نیستن؛یونو؟

چقدر موند؟0/5. نیم درصد!.

میدونم اعصابتون خورد میشه.ولیکن لطقا بیست و پنج صدم دیگه کم کنین،از چی؟آدمایی که بازم دوست ان ولی درکت نمیکنن.منظورم اینه که دوستای خوبی ان اما با تو یکی نیستن.

حالا از این 0/25 ای که برامون موند.0.15 دیگه هم کم کنین،افرادی ان که بازهم دوست ان اما یه کلا 180 درجه با تو متفاوتن.

فقط 0/10 موند.حالا 0/09 تا کم کنین؛اینا اونایین که هرکدوم یه بهونه دارن،نت نداشتن،سفر بودن..خلاصه.

اگر بخوام باز کم کنم؛دلایل زیادی هست اما بر اعصابتون مسلط باشید^-^

چقدر مونده؟0/01..

حالا میخوام 100% رو با 0/01% مقایسه کنین.اصلا به گرد پای هم نمیرسن.معلومه.

                 

حالا برگردیم سر اصل مطلب،تصور کنین 0/01% از اون آدم هایی که خالصا مورد علاقه منن باقی مونده.

اگر شما باشین چه حسی پیدا میکنین؟ حتما هفت بار طواف میکنین و دورش میگردین نه؟

خب من اینجوری نیستم آما؛وقتی همچین کسی رو داشته باشم،ازش نمیخوام دوستم داشته باشه.

تنها کاری که میکنم اینه که کنارش باشم و انقدر براش مفید و موثر باشم که دوست خوبی باشم.

و خب تو این دوران حتما یه مواقعی پیش میاد که ابراز علاقه میکنم و اینا.اوایل جواب نمیگیرم.بعد ها هرچی بگم،طرف میگم"منم؛منم همین طور" .

و هـــــــمــــه چیز همین طور ادامه پیدا میکنه و تصور کنین من چقدر پوکر میشم که آدمی که احتمال وجودش برای من یک دهم از صده؛اینجوری ایگنورم کنه.

                                  

حالا زمان میگذره.مثلا چند ماه.بعد یهویی میبینم که اخلاق طرف تغییر پیدا میکنه.مهربون تر میشه و چه و چه و چه.

حتما پیش اومده طرف انقدر متفاوت شده که چیزی مثل "بهت نیاز دارم" رو خیلی صریح بیان کرده.

و خب اگه من چند ماه پیش بودم گل از گلم میشکفت و خودمو از پنجره پرت میکردم پایین.اما با گذشت این مدت حسم کمتر میشه.

نه که دیگه دوستش ندارم،شاید بیشتر از قبل هم عاشقش ام.اما اگه حرفایی که یه زمانی انتظارشو می کشیدم رو بزنه دیگه اون حسِ ذوق خالص سراغم نمیاد.

 

و حالا سوال من اینه،مشکل از کجاست؟

منی که انقدر زود منتظرم؟

یا طرفی که انقدر دیر به خودش میاد تا اونم نیاز های متقابل تو عالم دوستانه رو برام برآورده کنه؟

مشکل قضیه رو پیدا کنین.

(بیست امتیاز)